«فغان از ابتذال!» بگذارید بگویم که اولین بار این را زمانی شنیدم که یک نرمافزار کامپیوتری را بدون محسابات ریاضی و با «برنامه ساز» ساخته بودم. استاد بزرگوار معتقد بودند که نوشتن برنامه بدون داشتن آگاهی آکادمیک از روش مدیریت حافظه و سرعت الگوریتم ها در کامپیوتر، حاصلی جز ابتذال ندارد. دانشگاه مرکز توسعهی نرمافزار برای مردم نیست؛ دانشگاه محل توسعهی فرمول برای توسعهی نرمافزار است. همان علم برای علم.
هنر اما دم دستی تر است. همای که صدا ندارد، سالار عقیلی که اصلاً خواننده نیست، نقاشی هم جز رئال خط خطی است و مهران مدیری هم هرگز جای چارلی چاپلین را نمیگیرد. اینها حرفهایی بود که از مردم میشنیدم. بعدهها هم که رپ آمد و موهای فشن. اینها هم رگههای ابتذال در جامعه بودند.
از آن دوران تا به امروز هر روز به پرسش هنر برای هنر، هنر برای مردم یا علم برای علم، علم برای مردم فکر کردم. جواب کوتاه: هر دو!
اما شرح. میدانید؟ فلسفهی علم نمیدانم. اصولاً نمیدانم اگر امروز درمانی برای جنون پیدا کردم و فردا بیمار عافیت یافته، هفت تیر کشید و ملت را لت و پار کرد، تکلیف چیست؟ در نتیجه این صحبتها خیلی استناد پذیر نیست.
چندی است از خودم میپرسم هنرمند مردمی کیست؟ برای رسیدن به این پاسخ، باید تعریف ابتدا تعریف کنیم، هنر چیست، هنرمند کیست، مردم کیستند و مردمی چیست تا در نهایت به این برسیم که هنرمند مردمی چه کسی است! اینها تعریف من است. برای هنر تعریفی ارائه نمیکنم پس به تعریف هنرهای هفتگانه مراجعه کنیم در این مورد. هنرمند هم قاعدتاً مشخص است. میماند مردم. مردم که شامل هنرمندان هم میشوند. شامل استاد دانشگاه، سیاست مدار، رانندهی تاکسی و برنامه نویس. همهی مایی که یک جامعهی انسانی را تشکیل دادهایم. همین موضوع باعث میشود که تعریف «مردمی» کمی سخت باشد. مردم چه کسانی هستند؟ استادهای دانشگاه، سیاست مدارها، رانندههای تاکسی، یا برنامه نویسها؟ هنرمند حرف کدام قشر را بزند هنرمند مردمی خواهد بود؟ قدیمترها کار کار سادهای بود. میکدهای بود و مسجدی. اینها همیشه نقاط مقابل هم بودند. مسجد نماد تفکر بود و میکده هم میعادگاه افراد رادیکال! اما امروز روابط کمی پیچیدهتر شده و قیمهها را حسابی داخل ماستها ریختهاند. چرا که حاکمیتها تصمیم گرفتهاند به جای متد ناکارآمد و پرهزینهی سرکوب، فرهنگ ارائه و پرزنتیشن را بین مردم جا بیاندازند. اینطور که امروز نارنجیها به خیابان بیایند و فردا آبیها. هفت روز هفته است و هفت رنگ و دستگاه. بالاخره برای همه جا هست! آخرش هم همه خوش و خرم بر میگردند به تغذیه کردن سرمایهدارهای بالادستی خودشان. از بحث دور نشویم. گفتیم که روابط امروز پیجیدهتر از مسجد و میخانه است و اصولاً هر کسی پایگاهی و تریبونی و اندیشهای دارد که برایش آرزوها بافته و فلسفهها چیده. در نتیجه هنرمند باید حرف کدام گروه را برای کدام گروه بزند؟ این هم سؤال پیچیدهای است که بدون حل و اثبات رها میکنیم و از شاخه اصلی ادامه میدهیم.
مردمی که برچسب «هنرمند» دارند، مردمی که برچسب «هنرمند» ندارند را «محکوم» به «بیشعوری» و «فقر فرهنگی» میکنند. حتی کار به جایی رسیده که دانشجوهای هنر، هر روز زحمتِ تا کافه رفتن را به خود میدهند تا آنجا با کنار هم چیدنِ فرمولیِ کلماتی که از توی اپلیکیشن فرهنگنامه معین در آوردهاند و دو سه تا عکس از پیپ کنار اسپرسو، چند «استوری اینستاگرامی» دشت کنند. در نهایت هم نتیجه بگیرند که اگر «مردم» نمیفهمند که این زبان بستهها چه میگویند، مشکل از درک پایین خودشان است و اینکه به ابتذال کشیده شده اند.
مردم کم مطالعه شدند؟ قبول. چرا هیچ هنرمندی اثری خلق نمیکند که رندانه و هنرمندانه مردم را به کتاب برگرداند؟ آها! چه سوژهای بهتر از اینکه مردم به سمت ابتذال کشیده شده اند. به هر حال این بازی موش و گربه احتیاج به سکانس غروب آفتاب هم دارد!
کاری ندارم. امروز که حرف به درد بخوری از «هنرمندان اصیل» کشور نمیشنوم. حسابی میدان حرفهای مردمی را خالی کردهاند. امثال تتلو میمانند که بعضا زبان «حال» مردمند. اما آنقدر دو قطبی شدیدی ایجاد کردهاند که عدهای حتی حاضر نمیشوند نام این دسته از افراد به زبان بیاورند. اینها هم که همیشه همه چیز را نمیگویند. بعضا بودجه کفایت نمیکند!
به هر حال بیاید دوباره تعریف کنیم. امروز «مردم» ردیف میرزا عبداله را نمیشناسند. چرا باید بشناسند وقتی دیگر عارفی نیست که حال و هوای مشروطه را نغمه کند؟ چه لذتی دارد ویوالدی گوش دادن، وقتی که چیزی از طبیعت در شهرها باقی نمانده است؟ چه هنری است مرکب خواندن وقتی دیگر سیمای ملی، چهرهی «یاحقی»ها را در حال تدریس پردهبندیهای موسیقی ملی نشان نمیدهد؟
شاید معنای ابتذال امروز فرق کرده. امروز اگر صدای نی و آواز مخالف را در هیاهوی اتوبانها گوش کنم که چشم و ابروی لیلا را به خط و خال آهو ربط میدهد و درنهایت هنوز در کار خلق الله و حق و ناحق مانده باشم، احتمالاً بیشتر به ابتذال کشیده شدهام تا اینکه «حامد فرد» را گوش کنم که میگوید: «وطن یعنی رنگ سیاه تو ترسیم ستاره! وطن یعنی خفه خونی که در سیم سه تاره!»
#تالیف